تا وقتی که نگفتم فارغالتحصیل علامهحلیام، اوضاع خوبه؛ ولی به محض این که لو میدم ... اون
وقته که خر بیار و باقالی بار کن ...
چندی پیش به مناسبت تولد یکی از رفقا، رفته بودیم شام بیرون. سر میز، مشغول به انواع هجویات
و هزلیات بودیم که همسر یکی از دوستان عزیز بعد از مدتها آشنایی، انگار که چیز جدیدی کشف
کرده باشه، در حالی که به طور مشکوکی به من نگاه میکرد پرسید: شما هم فارغالتحصیل
علامهحلی هستید؟ بالطبع من هم گفتم: بله ... و اون وقت با حالتی آمیخته با تأسف و تأثر بسیار
فرمودند: براتون متأسفم! فکر نمیکردم شما هم علامهحلیای باشین ...
خوب! به هر صورت یکی داره یکی نداره دیگه؛ ایدز هم که نیست، ایشالا خوب میشه ...
باز جای شکرش باقیه که رول علامهحلی نبودن رو تا اون موقع خوب بازی کرده بودم ...
گر چه من خیلی از موفقیتهای کاری و علمیام رو که الان دارم مدیون درس خوندن تو این
مدرسه هستم؛ ولی بخش عمدهای از مشکلاتی که توی حوزههای مختلف به خصوص روابط
انسانی و کاری، بعد از فارغالتحصیلی برای من به وجود اومد رو هم متأثر از تربیت گلخانهای
علامهحلی میدونم. البته شاید الان وضعیت اونجا خیلی تغییر کرده باشه، ولی این مسأله حداقل
توی فارغالتحصیلهای همدورهی خودم و یکی دو سال پایین و بالا، از نظر من کاملاً مشهود بود.
طوری تربیت شده بودیم که فقط میتونستیم با خودمون کار کنیم؛ خواسته یا ناخواسته بیش از حد
خودمون رو قبول داشتیم و اصولاً برقراری ارتباط دوستانه و خصوصاً کاری، چه از طرف ما و چه
از طرف دیگران، دشوار بود و بعضی وقتها موجب آزردگی همدیگه هم میشدیم. همهی
بچههایی که با اینچنین مسایلی مواجه بودن، قطعاً خیلی هزینه کردن تا مشکلاتی از این دست رو
بشناسن و حل کنن؛ حداقل برای من اینجوری بوده ...
یکی از عزیزان واژهی "سمپاد" رو در جملهای دردناک و تا حدی زننده بیان میکرد: سازمان ملی
پرورش ادا و اطوار و دلقکبازی! ... از این رویکرد دفاع نمیکنم ولی متأسفانه توان رد کردنش رو
هم ندارم چون مثالهایی که مهر تأیید به این مفهوم میزنن خیلی بیشتر از این حرفان که بتونیم
استثنا بدونیمشون؛ خصوصاً کسانی که اصولاً سمپادی بودن، به اونهاست که شناخته میشه ...
بگذریم ... توی مهمونی اون شب یه اتفاق دیگه هم افتاد که بعدها دوستان که تعریف کردن یادم
اومد که چی کار کردم. وقتی که بحث راجع به همین مسایل مربوط به فارغالتحصیلان علامهحلی
داغ بود و اکثریت قریب به اتفاق ـ با این که علامهحلیچی بودن ـ معتقد بودن که اونها آدمهایی
هستن که همچین بفهمی نفهمی مخشون پارهسنگ برمیداره؛ خانم محترمی هم که افتخار
آشناییشون رو پیش از این نداشتم یوهو گفتن: ... اما من دیدم علامهحلیای که آدم باشه! ... و من
هم امون ندادم و با احساس تمام، جوری که حق مطلب رو ادا کرده باشم گفتم: بعععع .... بعععع ...
این ماجرا رو تموم کنید بچه ها.
ما آسیاییها مشکل داریم... ما ایرانیا مشکل داریم... ما بچه های تهرون مشکل داریم... ما دانشگاه سراسری ها مشکی داریم... ما شریفیا مشکل داریم... ما علامه حلی ایها مشکل داریم... خیلی ترجیع بند آشنایی شده.به راحتی پا میدیم به هرکسی که میخواد به یه طریقی خودش رو ناکم(واگه بتونه) برتر از ما نشون بده.هرکسی هم قصدی داره.یکی میخواد قاره مونو بچاپه و توسرمون بزنه.یکه میخواد کشورمونو قهوه ای کنه و هرکاری خواست باهامون بکنه و ما بگیم حقمونه و سرمونو بندازیم پایین.یکی میخواد ناراحتیشو از اینکه دخترای شهرشون به ما بیشتر پا میدن یه جوری توسرمون بزنه.بقیه هم میخوان سرکوفتایی که توبچگی به خاطر ما از ننه باباشون خوردند بالا بیارن تو صورتمون.جالب اینه که ماهم توهررده ای داریم به همه پا میدیم که کارشونو کنند و حرفشونو بزنن.باهاشونم همکاری میکنیم و حرفهای مفتشونو بهادار میکنیم.دوست من.هم مدرسه ای.همکلاسی.همشهری.هموطن.هرجور که بودی و هستی بهترین بودی و هستی و خواهی بود.همه تو همه برهه های زندگی مشکلاتشونو دارن و خواهند داشت.پس اگه داری تلاش میکنی که زندگیتو بکنی.بهترش کنی.ازش لذت ببری و موجود مفیدی باشی بدون که حرف نداری.این مزخرف گو ها هم همشون به لحظه لحظه زندگیت غبطه میخورن و آرزوشونه که بتونن پا جای پات بذارن.این داستان علامه حلی هم از یک شوخی شروع شد که توسط بقیه درست فهمیده نشدومتاسفانه بچه های خودمونم شوخی شوخی بهش پا دادن.حالا وقتشه که خودمونم جمعش کنیم.ما با کسی مشکل نداریم.با همه هم دوست و رفیقیم و خوشیم.قرار نبوده از اول همه مهارتا رو داشته باشیم.اما از خیلیا زودتریاد میگیریم و بکار میبندیم و الگو میشیم.هر کی هم ناراحته بشینه توی آب یخ.
|
|
لیشام جون با حرفت در مورد اینکه بچه های سمپاد به سختی با بقیه ارتباط برقرار میکنن موافقم اما نه در مورد همه شون . مثلا خود من ارتباط اجتماعیم خیلی خوبه .
|
|
از ماست كه بر ماست
تقصير خودمونه. تو مدرسه به ما نمي گن با بقيه فرق دارين؛ اين ماييم كه به محض قبول شدن يه خط گنده ي قرمز بين خودمون و اون بيرونيا مي كشيم. البته... الان بچه هاي سمپاد خيلي اجتماعي تر و سازگارتر شدن. و اين كه چند سال بعد آن قدر مدرسه سمثد توي ايران مي ريزن كه ديگه فرقي با بقيه ي مدارس نخواهد داشت! (انحلال نرم... متاسفانه!) ممنون از نوشته تون، جالب بود!
|
|
تكذيب مايل به تأييد ميكنم!
سلام منم علامهحلي بودم و البته ابتداي امر بايد بگم تو برقراري ارتباط با ديگران مشكل داشتم ولي الان كه نه! فكر نميكنم اين درست باشه كه بچههاي شريفي اين مشكل رو دارند چون من 6 سال هست كه شريف درس ميخونم و تا حد زيادي در روابط با ديگران موفقم. اما نكته جالب اينه كه تنها ايرادي كه تو مصاحبه MBA از من گرفتن اين بود كه فارغ التحصيل علامهحليام!!! فكر ميكردم اين خوبه براي رزومه ولي آخرش پشيمون شده بودم از اين نوشتنش!!!
|
|
سلام
سلام، آقا كي گفته ما آدم نيستيم. من دانشآموز سال سوم راهنمائي هستم ولي فكر ميكنم كه دانشآموزاني كه تو بيرون هستند يه مشت بيشعور... هستند. ما از ساعت 7 صبح تا 10 شب درس ميخونيم كه چي؟ بقيه بگن بهمون براتون متأسفم!؟ البته قبول دارم كه از اونجائي كه خيلي خر ميزنيم نميتونيم زياد با ديگران ارتباط برقرار كنيم ولي لال هم كه نيستيم. به هر رو من به اميد شريف و استندفورد ميخونم شما رو نميدونم! موفق باشيد
لیشام: آفتاب آمد، دليل آفتاب... مبارك باشد
|
|
بچه ها ولي من هنوز نفهميدم كه ماها چه مشكلي داريم؟!! من خيلي سعي ميكنم عادي رفتار كنم و با همه درست حرف بزنم ولي بازم با بقيه مردم خيلي راحت نيستم
|
|
و اما فرزانگان!
من برای حمایت از حقوق فرزانگانیها میگم که دقیقاً با لیشام موافقم و قویاً فکر میکنم چیزی که لیشام رو نجات داده اینه که شریفی نشده. همون چیزی که تا حدودی باعث نجات من هم شده! خلاصه که بع بع
لیشام: من نفهميدم از كدوم حقوق صحبت ميكني ولي به هر صورت با تيكهي آخر حرفت اكيداً موافقم
|
|
salam ham esm
سلام خوشحالم از اينكه با هم اسمم اشنا ميشم. من اسمم ليشام از لاهيجان.خوشحال ميشم منم جزء دوستات باشم.
|
|
آخی.... دمت گرم داداش! گل گفتی! خداییش من هم که اول دیدمت گفتم آدم حسابی هستی و نرمال! بهت نمیاد علامهحلی باشی.... گاهی از این اشتباهات (که تو علامهای بشی!!) پیش میاد دیگه! تنها جماعتیاند که به نظرم نافرمتر از شریفیها هستند!!
لیشام: البته اين نظر لطف شماست كه حقير رو داخل آدم جماعت حساب كردين ولي كاملاً پشت حرفت وايسادم. هر كي هم گير داد بهت حوالهاش كن به من، ...
|
|
! High pal, thanx for the link, booos
|
|
با سلام وبلاگ توپي داريد. من علي يزداني هستم و در زمينه توليد قارچ دكمهاي و صدفي به مدت 4 سال در شهرستان دزفول فعاليت دارم. داراي سايت www.dezmushroom.com و وبلاگ vitamin در سايت www.dezfoul.net هستم. به من سر بزن. ارسال cd و جزوات كاربردي توليد قارچ ارسال بروشور رايگان | -3223768-0641 | | |
|
|
خطبه شقشقیه
تا به حال به شباهت خودت و رومیان باستان اندیشیدی
|
|
سلام ليشام جون! حرفت رو خوب مي فهمم. بيش از يكسال اينجا بودم بدون اينكه دوستي پيدا كنم. نمي دونم اينجا هم علامه حلي دارن يا نه ولي اينو مي دونم كه ميگن وقتي پيرتر ميشي دوست پيدا كردن خيلي سخت ميشه. مخصوصاً براي من كه اگر ديواري هم اطرافم نباشه، هميشه اين ديوار داخل ذهنم هست و من نمي تونم ازش رد شم. شاهدم خدايار!
|
|
من درد مشترکم. مرا فریاد کن!
اینو که واقعنی درست میگی، ماها بین خودمون سخت بقیه رو قبول میکردیم و اونها هم راجع به ماها ناخوب فکر میکردن... حتی من یادمه سال اول دانشگاه، سر پروژهها و واسه همین قضیه، کلییییی دردسر داشتم!
|
|
آقا يك متن تازه بنويس كه كم كم خريت بنده در اين باب داره بع بعش گل ميكنه و مي..م به بعضي هيكلها كه از وجود متعاليشون خاطرات زيادي زيادي شيرين دارم (به احتمال صد در صد ميشناسيش).
|
|
سلام
ممنون بابت پاسخ سوالات.
لیشام: خواهش ميكنم. وظيفه بود. اگه كمك ديگهاي هم از دستم برميآد خوشحال ميشم در خودمتتون باشم. به هر صورت من تازه واردم. البته يه چند تايي كتاب عكاسي قراره دستم برسه ... تا بعد
|
|
داداش حرف دهنتو مزهمزه كن ميخواي بزني يه بار ديگه از اين لاطائلات بنويسي با اين دفه ميشه 2 بار. ولي از شوخي گذشته من بهم برخورد از اين گيري كه به علامهحليچيا دادي. خدا وكيلي بگذريم از اينكه من بچههاي علامهحلي رو(و نه خودم رو) از بقيه تو همه موارد يك سر و گردن بالاتر ميدونم اما شخصا در برقراري ارتباط با بقيه عناصر اجتماعي (چه بانوان! چه آقايان) مشكلي ندارم. تفاوت مردم عادي با بچههاي علامهحلي مثل تفاوت پسرخاله و برادره برام. خداوكيلي هنوزم بعضي شبا خواب علامهحلي و همكلاسيامو ميبينم. الان كه فكر ميكنم ميبينم دلم واسه همشون تنگه.
لیشام: علي دوستداشتني و عزيز، اين چيزي كه گفتم قطعاً مخاطبش همهي بچههاي علامهحليچي نيست، چه بسا كه خودت هم داري ميگي مشكلي نداري و خيليهاي ديگه رو هم ديديم كه مشكلي ندارن، حرف گزافي نيست كه بگم من هم مشكلي ندارم چون وضعيت ارتباطي من اعم از دوستانه و كاري، بهترين دليل براي اونه، ولي اين مسايلي كه گفتم رو اوايلي كه اومدم دانشگاه، به طور جدي و البته ناخودآگاه برام پيش اومده. اون موقع نميدونستم دليلش چيه و چرا بعضي چيزهايي كه ما ياد گرفتيم و بهشون عادت كرده بوديم، با چيزاي ديگهاي كه توي بازاركار و ارتباطهاي عام و روزمره ميديديم، تطابق نداره و خيلي از آموزههامون اصلاً كار نميكنه ... بسيار خوشحالم كه اونا رو ـ به نظر خودم ـ به مناسبترين وجه ممكن حل و فصل كردم. توي جمعهايي كه هستم ـ كه با توجه به كارم علامهحليچي و المپيادي مثل نخودفرنگي ريختن ـ به عنوان يه كسي كه تجربهي ارتباطي و كاري نسبتاً خوبي داره، گاه چيزهايي ميبينم كه يه دنيا دلم ميگيره كه چرا اين دوستان عزيز ـ كه عموماً چندين سالي كوچكتر از ما هستن ـ سادهترين نكاتي كه صرفاً پايهاي مبتني بر اخلاق و ادب داره رو رعايت نميكنن و حقيقت اينه كه اين موارد، خيلي خيلي زيادن ... بله! من هم افتخار ميكنم به علامهحليچي بودنم، خواب اونها رو ميبينم و حالا شايد نه به اندازهي شما، ولي دل من هم خيلي براي دوستاي دبيرستان تنگ ميشه، اما نظر من به اينه كه يه سري چيزهايي رو اشتباه به ما ياد دادن و از اون جمله ـ كه به نظر من مهمترينشون هم هست ـ الگوسازي بود. ما ناخودآگاه هفت سال، هر روز داشتيم الگو ميگرفتيم، اقتضاي سنمون ايجاب ميكرد و فكر ميكنم كه اين مسأله رو آموزگاران ما خيلي خيلي خوب ميدونستن و حتي برنامه داشتن ... بگذريم علي جان بگذريم ... اين بحث قطعاً به درازا ميكشه و ممكنه به خيليها هم اين وسط بربخوره، تا همين جاش هم اگه به كسي برخورده، عليالحساب، عذرخواهي ميكنم. ترجيح ميدم از گل و بلبل صحبت كنيم و لاتبازيهايي كه درميآورديم. شايد اين جوري بهتر باشه، مگه نه؟ ...
|
|
راستش چه عرض كنم. اين احساسات اين روزا تبديل شده به يه حس انزوا طلبي و اكثر بچه هاي سمپاد، الان دچار يه جور ناتواني در برقراري روابط اجتماعي شدن. منهاي اين كه دو سه تاشون رو ديدم كه در دختر بازي پوز هر چي اينكاره ست رو هم سفيد كرده بودن. اما اين رو من يه جور توانايي برقراري روابط اجتماعي نمي بينم چون اين فقط و فقط اقتضاي سنشونه
|
|
بع---ع بع-----ع حال کردم با حس گوسفندی که بهم دست داد دوست داشتم الان تو یه چمنزار بودم با تمام همکلاسهای قدیم ...
لیشام: ... و ميچريديم D: ... |
|
|
من كاري به كار اين حرفها ندارم. اما هميشه سمپادي بودن و علم و صنعتي رو تو سر بچههاي دانشگاه آزاد ميكوبيم كه با ايدهپردازيهاي آب دوغ خياري قمپز (؟) در نكنن و در مورد مسايل حياتي (مالي) شركت كوتاه بيان، البته در بقيه موارد راحت ميذارمشون كه عقدهاي نشن!!!
|
|
يعني موضوع اينقدجديه؟ شريف! علامه حلي! المپيادي!
|
|
همانطور كه قبلا به عرض رسانديم، يكي از اين كامپاننتهاي حروف كجكي را اينجا مستعمل بفرماييد وگرنه اينجانب براي گسترش بعبعيت خودمان به باتنويسي پرداخته و اينجا را پر از بعبع ميكنيم بعععع بعععع
لیشام: من غلط كردم، من پيپي خوردم، هر چي شوما بگين ... اصلاً من هم بعععع بععععععععععع خوب شد! راضي شدي! جيگرت حال اومد! ولي اين كامپننت رو بيخيل شو. حال و حوصلهي اين قرتي بازيها رو ندارم. باشه؟ آفرين ... بععع بعععع
|
|
این وصلهها به هرکسی نمیچسبه!!!
لیشام: زمين خوردهي هر چي ريفيق بامراميم!!! D:
|
|
نـدارد
در ایـن بـاب بـنده زبـانـم از هـرگـونـه اظهـار فــضـلی قـاصره (اگه دیـکتهاش رو درست نـوشتـه باشم) چــو تـا قـبل ازین نـه فارغالتحـصیل علامهحــلی دیده بـودم نـه شــریـفی!!
|
|
بعععع بعععع
لیشام: كاوهي عزيز!! ما همديگر رو خيلي خوب ميشناسيم، مگه نه؟ پس ميشه بسه!!
|
|
نعععع نععععع
در مورد اينكه گلخونهاي بزرگتون كردن، خب حق داشتن ديگه آخه تو خيلي گُلي!! و اينكه اعتراف كردي ... معمولاً اعترافات اينچنيني دو حالت دارن: 1ـ از روي دانش و بينش {كه مسلماً از فردي مثل شما همين انتظار ميرود} 2ـ به خاطر اينكه بگن داداش ما خودمون حاليمونه شما ديگه ذرت پرت نكن، و يا اينكه: ببينين من واقعاً اينطوريم؟! (با حالت مظلوم و نگاه كرشمه آميز!! و چند بار پلك زدن و بالا دادن ابروها همراه با ناز و ادا !!) و طبعاً بقيه هم ميگن نعععع نعععع!!! تو نازي ... گُلي ... اما گذشته از شوخي و اين حرفا، ما كه در شما خصوصيات حلَي و شريف و ... نديديم. شايد هم واسه اينكه عشق و سنگكي شدي و اصلاح ژن صورت گرفت!! اما در هر صورت عرض چكارت* ميشود *:(چاكر بودن)
لیشام: لطف طبع بزرگوار شماست كه حقير رو مرهون نظر كريمانهي خودتون ميدونيد. ما هم ايضاً مخلصيم.
|
|
من نه علامهحلي درس خوندم، نه تو شريف. فقط براي حمايت از حقانيت داداشم: بعععع بعععع
لیشام: ما ارادتمنديم! البته اگه اين صوت شريف رو هم بيان نميفرمودين همينجوري هم قبولتون داشتيم D:
|
|
تائيد ميکنم
سلام. من قصد بياحترامي يا سوء استفاده از اعترافتون را ندارم فقط ميخواستم بگم که شريفيها هم اين مشخصاتي رو که گفتيد کم و بيش دارند. با بعضي از بچههاي شريف که سر و کار داشتم حس کردم فقط در يک بعد رشد کردند و بعضيهاشون به نظر ميرسه که هوش اجتماعيشون به صفر ميل ميکنه. اما همونطور که خودتون هم گفتيد نميشه اين موضوع رو به همهشون تعميم داد.
لیشام: ان شاء الله خداوند همهي ما رو عاقبت به خير كناد. البته حرف شما مورد تأييد بنده نيز هست خاصه اينكه دوستاني داشته باشيد كه علامهحليچي باشن، المپيادي هم باشم، شريف هم درس خونده باشن ... در اين مواقع بايد از خود حضرت ابوالفضل مدد طلبيد و گرنه كي ميره اين همه راه رو. ضمناً در جواب سؤالهاتون توي فليكر ذيل همون كامنتتون، پاسخ رو نوشتم. اگه لازمه براتون ايميل كنم.
|
|
< ماهي ... | آخرین نوشتهها | تب نوشت >